ِ



بهش گفتم مشکل دارم و سخته حل کردنش.

گفتم اذیت میشی. نمیخوام معطل من بشی. زندگیت خراب میشه. خودمو گذاشتم جای خانوادش که احساس میکردن فرزندشون داره از دست میره. بهم گفتن دیگه سر راهش قرار نگیر(حق داشتن).پس بهش گفتم با هم ارتباط نداشته باشیم بهتره.از یه طرف دل خودم حرف حالیش نمیشد.

قبول نکرد و ادامه داد❤️.(اینکارو هرکسی نمیکنه ها. واقعا برای خودش باید گل بگیره)

ولی

اذیت شد،

غصه خورد،

حالش خراب شد،

رفت.


#لباس نو_محسن چاووشی

نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام♫
هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام♫
دلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخواد♫
کاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد♫
شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره♫
بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره♫
ببین امشب، قلبم مثله آینه روشنه♫
آینه ی زلال من دیدن عید منه♫
سال نو یعنی تو وقتی از در توو میای♫
نذر کردم، امشب سفره چیدم که بیای♫
شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره♫
بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره♫
ببین امشب قلبم مثله آینه روشنه♫
آینه ی زلال من دیدن عیدِ منه♫
شادی از تقویمم بی تو رفت و بر نگشت♫
انتظارت منو کشت توی سالی که گذشت♫

 

 

دانلود آهنگ


تَرسَم این بود که روزی شوق دیدارت مرا

نَکِشاند سوی آن کوچه ی باران خورده

چه کنم گوشِ من از حرفِ جماعت پر بود

که نباید بروم سویِ مزار مرده

عمرِ دل رفت به تسبیح نگاهت ،اما

یادِ من هیچ در آن خاطره ها جا مانده؟

رفتنت همچو خزان و روزگارم چون باد

دلِ پاییزِ من اما سوی تو جا مانده.

 #ملک_الشعرای_پاییزheart


دی شد و نرگس برون آمد برای دلبری

برسرش تاجی ز زر، رخ می نمود همچون پری

 

گفتمش من کی توانم دل دهم بر تو پری

دلبری بودش مرا دلبرتر از هر دلبری

 

نرگسا من در خیالات خودم صد چون تویی

داده ام در پای ریحانِbroken heart پریشان طره ای

 

# قمارباز


زمانی‌که شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد، همراه ش در خیابان ناصرخسرو کوچه مروی یک اتاق اجاره می‌کند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه می‌شود. صحبتی بین مادران آن‌ها مطرح می‌شود و یک حالت نامزدی بوجود می‌آید. قرار می‌شود که شهریار بعد از ‌اینکه دوره انترنی را گذراند و دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند. 

شهریار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتی برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به یک سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج کرده‌اند. شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می‌شود و حتی مدتی هم بستری می‌شود و در این دوران غزل‌های خوب شهریار سروده می‌شوند. بهجت آباد سابق بر این تفرج‌گاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود. این محل، جایی بود که بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش آنجا می‌رفت. بعد از‌اینکه دختر ازدواج می‌کند، شهریار یک روز سیزده بدر برای زنده کردن خاطرات آنجا می‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند. شهریار با دختر روبرو می‌شود و این غزل را آنجا می‌سراید: 

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم 
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم 


@

آدما توی عصبانیت حرفایی رو میزنن که همیشه بهشون فکر کردن حرفایی که اعتقادشونه حرفایی که هی با خودشون درباره ی شما تکرار کردن. حرفایی که باورشون دارن. اگر کسی حتی توی عصبانیت وسط داد و بیداداش هنوزم حرفاش بوی دوست داشتن می داد ، اون آدم از ته قلبش شما رو دوست داره مراقب این آدم باشین. 


شاید تو زندگی آدمایی که برای خواسته هاشون سخت تلاش میکنن زیاد دیده باشید. اونا برای رسیدن به یه شغل خوب، خونه و ماشین خوب همه تلاششونو میکنن و پا پس نمیکشن ولی آدمی که برای رسیدن به عشقق همه کار کنه کم پیدا میشه. آخه میدونی عشق یه چیز دو طرفه است و کافیه طرف مقابل همراهی نکنه، اونموقع ست که آدمای معمولی بیخیال میشن ولی یکسری فرازمینی ها هستن تا آخرین نفس میجنگن. اونا خسته نمیشن از پا درمیان. ایستاده میمیرن. من یکی از این فرازمینی ها رو میشناسم که همه راه ها رو رفت ولی به نتیجه نرسید آخرش خسته نشد، فقط تصمیم گرفت سکوت کنه. میدونید چرا؟
چون اشتباه اومده بود. دنبال یکی مثل خودش تو زمین میگشت. نمیدونست زمین جای این حرفا نیست. زمینی ها قانون های خودشونو دارن. اونا بی دلیل به کسی عشق نمیورزن. اونا حساب کتاب میکنن. بعضی وقتا هم یه مشکل کوچولو تو سرشون هست که
فرازمینی قصه من اسمش ملک الشعرای پاییز بود. به احترامش باید کلاه از سر برداشت.


سلام! 

حال همه‌ی ما خوب است 

ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، 

که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند 

با این همه عمری اگر باقی بود 

طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 

که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 

نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم 

حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 

می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است 

اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 

ببین انعکاس تبسم رویا 

شبیه شمایل شقایق نیست! 

راستی خبرت بدهم 

خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام 

بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار . هی بخند! 

بی‌پرده بگویمت 

چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 

فردا را به فال نیک خواهم گرفت 

دارد همین لحظه 

یک فوج کبوتر سپید 

از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد 

باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 

یادت می‌آید رفته بودی 

خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ 

نه ری‌را جان 

نامه‌ام باید کوتاه باشد 

ساده باشد 

بی حرفی از ابهام و آینه، 

از نو برایت می‌نویسم 

حال همه‌ی ما خوب است 

اما تو باور نکن!

#سید علی صالحی


تو آخرین سکانس فیلم وکیل مدافع شیطان آل پاچینو که نقش مرد شیطانی رو بازی میکنه یه جمله خیلی قشنگ میشه که جزو دیالوگ های ماندگار تاریخ سینماست. از زبان شیطان میگه: " تکبر گناه مورد علاقه منه".

 

سکانس آخر فیلم وکیل مدافع شیطان

 

یکی از گناهان کبیره غرور و تکبره، چون شیطان از سر غرور و تکبر به آدم سجده نکرد.

 


برای پیدا کردن فیلم خوب لازم نیست کلی فیلم ببینیم شاید بینشون یه فیلم خوب پیدا بشه.کافیه بریم تو سایت زیر تا لیست ۲۵۰ فیلم برتر جهان که با رای گیری مستقیم مردم بروز میشه رو با خیال راحت ببینیم.این لیست دائما بروز میشه و جالبه که فیلم جدایی نادر از سیمین(A Separation) تا این لحظه در رتبه ۱۱۴ قرار داره.

IMDb Top 250


موضوع کتاب پریدخت نامه هایی سراسر عشق است که بین عاشق و معشوقی مجازی و خلق شده توسط ذهن نویسنده رد و بدل می­شود. سید محمود و پریدخت هردو ساکن طهران بوده­ اند و سید محمود برای فراگیری علم طب به پاریس می­رود و پریدخت در طهران چشم انتظار اوست.

در پست هایی جداگانه این نامه ­ها به همراه شماره نوشته خواهد شد.

 

 

نامه شماره 2

هوالمحبوب

آقا سید محمود جانم! تصدقت گردم! من که جان به لب شدم تا کاغذتان برسد. از همان روز که چادربه دندان، کاسه آب پشت سرتان ریختم و فالله خیر حافظا» می خواندم و در درشکه تان در خم کوچه پشت باغ اناری میرزا حبیب متقالچی گم شد، تا همین امروز که کاغذتان رسید، دلمان هزار راه رفت. این فراق، تاوان کدام ذنب لا یغفر است که اینسان بر جگر ما خنج می اندازد؟

سرمان انگار بازار مسگران شده است و دلمان رختشورخانه قنات پامنار. فوق النهایه تلواسه این را داریم که زبانمان لال، دیگر دیدارتان میسر نگردد. از همان روزی که نشان آوردید و سنگی روی بافه گندمی گذاشتید و شیرینی خورده شما شدم، از همان نگاه اول، جگرم خال زد. از همان روز که آقاجانتان فرمود قرار است به پاریس بروید برای تکمیل درس طبابت، به خودم نهیب زدم که پریدخت! این سید اولاد پیغمبر، ماندنی نیست. دل نبند که کندنش اذیتت نکند.

عفو بفرمایید اگر گله ای می کنم به خدا از علاقه زیاد است. شکایت از خودتان به خودتان می بریم. بر من ببخشایید. قدرتی خدا، امروز در بهارخواب اندرونی، به تلاوت کلام الله مشغول بودیم. نمی دانیم چه حکمتی است که هر چه لای کتاب را باز می کنیم، سوره یوسف می آید. هی بیگم باجی می گوید: دست خودمان نیست، خود خدا هم فهمیده یوسفی در سفر دارم. لب ورچید که زلیخا نشوی که عاقبتش مشقت است و رنج. وآه از دل زلیخا! می گوید: یوسف خواندن هایت را بگذار برای وقتی که بار شیشه داری! لب گزیدمٍ سرخ شدم، گر گرفتم که بیگم باجی زبان به کام بگیر. گفتم: ربط؟ گفت: یوسف که به سیب بخوانی، اولادت یوسف می شود. زیبا و رستگار و عاقبت به خیر. قرآن می خواندم که این آمد: انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون». به دلم افتاد خط و خبری از شما خواهد رسید.ظهر نشده دق االباب کردند. علت جستیم، گفت از شما کاغذ رسیده. بوسیدم و بر دیده مالیدم. کاغذ  با دیده ما همان کرد که پیرهن با یعقوب. ما و اهل منزل، همه خوبیم و اگر نبود همین دوری شما و رنج وطن، دنیامان بهشت بود. از آقاجان و مادرتان هم بی خبر نیستیم. سر میزنیم و سرسراغ می کنیم. محبت دارند. بحفظهما الله ان انشاء الله الرحمن.

اوضاع وطن همین اوضاع دل ماست. ما که زیاد از اندرونی بیرون نمی رویم. همین جرایدی که آقاجان از حجره می آورد عجالتا مروری می کنیم. خبرهای خوبی به گوش نمی رسد. آقا جانمان می گوید شاه دم به تله مشروطه نمی دهد و کوتاه نم آید. خلق الله هم که حالا هیزم حق خواهی شان گر گرفته، خاموش بشو نیستند. قزوین و طهران و تبریز، هرکدام، میدان تیر و تفنگ است. آقایان علما متحداً و متفقاً به شاه کاغذ داده اند که مشروطه توشیح نشود، در عتبات، مجاور خواهند شد و موش دوانی های روس و بریطانی هم لاینقطع ادامه دارد. راحتتان کنم سید جان، حال وطن، حال دل ماست. هر روز زخمی بر زخمی و رنجی بر رنجی. اصلاً ضعیفه جماعت را چه به پولوتیک؟ همین که عطر دمپختک روغن چکانش حیاط و بهار خواب را پر کند و با ماست محلات، دوغی به عمل آورد که نعنا و پونه و گل سرخ و فلفل سیاهش بالای گلوی تنگ بلور لایه ببندد و در دوغ معلق بماند، یعنی فرمانروای دل مردش است. به دل نگیرید آقا سید جانم، گله و شکایتی ندارم. اما خدا به سر شاهد است، از نمد پولوتیک کلاهی عاید هیچ کس نشده، الا داغ درفش و تیغ و تیزی.

سخن به درازا کشید. جان دل! شماهم یجتمل، گرفتار درس و بحثید. زیاده تصدیع افزا نمی گردم. فی النهایه اینکه از حال دل ما غافل نباشید.برای ما لا ینقطع کاغذ بفرستید که دلمان به همین کاغذها خوش است.

جان فدایت

پریدخت


موضوع کتاب پریدخت نامه هایی سراسر عشق است که بین عاشق و معشوقی مجازی و خلق شده توسط ذهن نویسنده رد و بدل می­شود. سید محمود و پریدخت هردو ساکن طهران بوده­ اند و سید محمود برای فراگیری علم طب به پاریس می­رود و پریدخت در طهران چشم انتظار اوست.

در پست هایی جداگانه این نامه ­ها به همراه شماره نوشته خواهد شد.

 

 

نامه شماره1

بسم المعطر الحبیب

تصدت گردم! پریدخت جان! بعد از سلام. امروز سه روز است که در پاریس یه به قول خودشانپغیس»، رحل اقامت افکنده­ ام و قرار است بعون الله ومنته، همانگونه که ذکرش رفت، درس طبابت بخوانم. اقامتگاهمان عمارتی است در حوالی فاکولته طب که تمهیداتی به قاعده دارد و اسباب معاش در مقبول و مطبوع مهیاست. کتابخانه ای معظم و مفصل هم در جنب همبن عمارت است که اوقات فراقت بال را درآن می­گذارنم، اما مگر خاطر عاطرتان می­گذارد. جامه دان را که باز میکنم، عطر وطن را انگار هنوزا دارد. وآه از عطرها که با این غریب دورافتاده از وطن، چه ها نخواهد کرد.

پاریس فوق النهایه عمارت ­هایی مجلل دارد. مردمانش اهل شرابند و قهوه و لغت فغانس را می­گویند که زبان عشاق است و هرکس فرانسه نداند، انگار از عاشقی بویی نبرده است. جانان من! عشاق اهل فرنگ، بالقطع و الیقین، نه از جام حافظ غزلی نوشیده ­اند ونه بر دوبیتی ­های فائز و باباطاهر لبی نزدیک کرده اند که به همین بنوژو مادام مغسی بوکوم» می­گویند زبان عشاق.

نیامده، فراق دست به گریبانمان برده و خیال معطرتان انیس پرسه های پسین­گاهی و غریبانه ماست در سنگفرش خیابان­های خیس پاریس. فراق از حضور وجود عزیزتان و ناآگاهی از احوالات و اوضاع وظن، این روزها تلواسه­ای بر دلمان نهاده که توگویی دلمان نشابور است و بی خبری و فراق،صدای سم ستوران لشکر مغول.فکیف اصبر علی فراقک؟

نخل نورسته مشروطه اگر نیکوباغبانی داشته باشد و اسیر خزان نابرادری برادرها و تموز خدعه بریطانی و روس و عثمانی نگردد، حکماً به بار می­نشیند و سایه و ثمرش، کام و نام همه اهل وطن را شکرین خواهد کرد و دریغا وطن که اگر چرخ، بد بچرخد و تاس،بد بشیند،خود کامگی و خود رأیی، بر مصالح عامه بچربد. آقان علما و مجتهدین و منور الفکرها و اصحاب قلم و کاغذ اخبار و جورنالیست­ها اما وظیفه­ ای بغایت سنگین دارند که مطلب مشروطه مشروعه به کرسی بنشیند و عدالتخانه، آنسان که باید و شاید، در اقصی نقاط ممالک کحروسه ایران دایر گردد و پاداش و پاسخ دادخواهی و به مظلمه رفتن، داغ و درفش و چوب و فلک و دَگنک نباشد. علما و مراجع اگر در تنویر و تبیین مقاصد مشروطه مشروعه، سنگ تمام بگذارند و بر آن اهتمام ورزند و عدالتخانه­ای با قوانین شارع مقدس و دین محمدی صل الله علی و آله، تأسیس و دایر گردد، چه حق­ها که به محقش عودت می­گردد و چه خون­ها که بر خاک، ریخته نخواهد شد. من بعد ذلک، توله هیچ احدی از خوانین و امرای ولایات و قصبات، نظر به ناموس رعیت نخواهد کرد و به خاطر عیشی منقضی، حرمتی مهتوک نمی­گردد.

تصدقت گردم! فکر و خیال شما و وطن، لاینقطع خواب و خوراک از ما ربوده است و فوق النهایه به جد و جهدیم که هرچه زودتر به وطن مراجعت نموده و ملال دلتنگی و فراق را بزداییم. کاغذ را می­دهم مباشر ارشد میرزا عیسی خان معین التجار که پسان فردا از طریق مرز اسلامبول عازم طهران است، خدمتتان تقدیم کند. زیاده تصدیع افزا نمی­گردم.

نشانی فاکولته طب پاریس به جوف همین نامه، خدمتتان ارسال می­دارم و رجاء واثق دارم به زودی چشم به کاغذ دست خط عزیزتان بیفتد و نور به چشمانم بازگردد.

دوستدارتو

سیدمحمود

باقی بقایت، جانم فدایت

پاریس، فاکولته طب، عمارت شرقی


ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده

خوش‌تر ز چشم مستت چشم جهان ندیده

 

همچون تو نازنینی سر تا قدم لطافت

گیتی نشان نداده ایزد نیافریده

 

هر زاهدی که دیده یاقوت جان فزایش

سجاده ترک کرده پیمانه در کشیده

 

بر چهره بخت نیکت تعویذ چشم زخم است

هر دم و ان یکادی ز اخلاص بردمیده

 

بر قصد خون عشاق ابرو و چشم شوخش

گاه این کمین گشاده گاه آن کمان کشیده

 

تا کی کبوتر دل باشد چو مرغ بسمل

از زخم ناوک تو در خاک و خون تپیده

 

از سوز سینه هر دم دودم به سر درآید

چون عود چند باشم در آتش رمیده

 

گر زآنک رام گردد بخت رمیده با من

هم زان دهن برآرم کام دل رمیده

 

میلی اگر ندارد با عارض تو ابرو

پیوسته از چه باشد چون قد من خمیده

 

گر بر لبم نهی لب یابم حیات باقی

آن دم که جان شیرین باشد به لب رسیده

 

تا کی فرو گذاری چون زلف خود دلم را

سرگشته و پریشان ای نور هر دودیده

 

در پای خار هجران افتاده در کشاکش

وز گلبن وصالت هرگز گلی نچیده

 

گر دست من نگیری با خواجه بازگویم

کز عاشقان بیدل دل می برد دو دیده

 

ما را بضاعت این است گر در مذاقت افتد

درهای شعر حافظ بنویس بر جریده


به نوعی از رقص صوفیانه شامل چرخش بدن همراه با حالت خلصه، یعنی نوعی ربودگی برای اهداف معنوی گفته می شود.سماع دیرینه تاریخی دارد و در اسلام موافقان و مخالفان زیادی در این دین پیدا نموده است. سماع در لغت به معنی شنیدن، شنوایی، آوای گوش نواز، رقص و وجد است.و در تعبیر صوفیات ترانه عرفانی توسط مطرب و مطربان است. ار آنجا که این پدیده گاه به رقص و دست افشانی می انجامد سماع گفته می شود. 

صائب تبریزی در این مورد می فرماید:

ذرات جهان را در سماع آورده است         چون سپند افسردگان را کارفرما آتش است.

سماع چیزی جز عشق نیست. عشقی که همچون آتش زبانه می کشد و رهروان این آیین نمی توانند در مقابل آن ایستادگی کنند. صوفیان سماع را دعوت حق و حقیقت سماع را بیداری دل می دانند.

مولانا رهرو سماع بود که توجه روز افزونش به سماع به جاودانه شدن این آیین در میان درویشانش بی تأثیر نبوده است. مولانا ابتدا همانند پدرش بهاء الدین مشغول درس گفتن بود و هرگز سماع نکرده بود. اما چون شمس را دید هر چه اورا میگفت غنیمت می شمرد. شمس به وی اشارت کرد که به سماع درآی. مولانای 38 ساله آنچنان تحت تأثیر شمس قرار گرفت که منبر و مدرسه را ترک کرد. استدلال شمس در تشویق مولالنا به سماع این بود که آنچه مولانا می طلبد با سماع زیاد می شود و سماع برای انسان های عادی که به هوای نفس مشغولند ناجایز است. حضرت مولانا سماع را غذای روح می دانست و می پنداشت در هنگام سماع در هر چیز خدا را می بیند.

در سماع مولانا دستی که به سوی آسمان است نماد دریافت فیض مبدأ هستی و دستی که به سوی زمین است نماد بخشش به کل موجودات است وانسان در این میان به عنوان واسطه مطرح است.

سماع در اشعار مولانا جایگاه ویژه ای دارد مانند:

چون رهند از دست خود دستی زنند      چون جهند از نقص خود رقصی کنند.

 

دانلود فیلم رقص سماع با آهنگ محسن چاوشی

 


یه قسمت جالب تو کتاب ملت عشق دیدم که اصلا ربطی به موضوع کتاب نداشت ولی جالب بود

 

"در قونیه معتقدند یک جن بی عار هست که مزه کتاب را دوست دارد و عاشق جویدن صفحه های کتاب است. اسمش هم کبیکچ است. برای همین می گویند برای دفع این جن باید بالای هر کتاب یک جمله هشدار نوشت. ای کبیکچ! از این کتاب دوری کن!"

 

خلاصه حالا که زیاد کتاب میخونید حواستون باشه کبیکچ نیاد کتاب هاتون رو بخوره


عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.

#ملت عشق


سلام آلما.
کاش همه چیز مثل قبل بود و اینجوری مینوشتم برات
سلام آلماااااااااااااااا. چه خبرااااااا

 


آلما روزی نبود که با فکر تو نخوابم و بیدار نشم. دوست داشتم تا ابد برای هم باشیم، کنار هم باشیم. هیچ کاری برام سخت تر دل کندن ازت نیست. هروقت میخوام دل بکنم فکر بعدش و اینکه چجوری باید باش کنار بیام اجازه نمیده بهم. اگه زنگ نمیزدم خیال نکن از دلم رفته بودی فقط میخواستم حدود رو رعایت کنم.چون رابطه بدون سرانجام برام بی معنی بوده و هست. همین الان که دارم این متن رو مینویسم خدا شاهده دوست دارم زنگ بزنم باهم ساعت ها صحبت کنیم.
آلما خودت میدونی دلم سخت پیشت گیر بود و گفتن دلیل جدایی فقط تکرار مکرراته. اما ادامه دادن دیگه بیشتر از این به صلاح هیچکدوممون نیست. نمیدونم اسمشو چی میخوای بزاری
سرنوشت
حکمت
جازدن
بی وفایی
یا هرچیز دیگه ای

نمیدونم قراره چه اتفاقی برام بیفته. اصلا میتونم از عهده اش بر بیام یا نه؟ میتونم دوباره کسی رو دوست داشته باشم؟ میتونم کلا فراموش کنم یا نه؟ نمیدونم واقعا نمیدونم. بعید میدونم.
آلما من امیدی به برگشت و شروع دوباره تو خودم نمیبینم و فقط خاطراتت تا پیری همراهم میمونه.



آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها